چشم من در حسرت دیدار میماند به جا
ذهن من در گردش پرگار میماند به جا
همچنان نِی ، از درون خالی شده ، هیچم دگر
باغ اگر عریان شود ، دیوار میماند به جا
من چگونه از وصالش در کشم پای خیال
بهر هر وامانده ای پندار میماند به جا
خنجرش چون از دلم تا دیده جویی می کشد
گونه ام از خون دل نم دار میماند به جا
زخم هجرش بوی فطرت میدهد ، یکروزه نیست
ز التیامش تا ابد آثار میماند به جا
دیگران پای سلامت داشتند ، عازم شدند
وندر این منزل چو من ، بیمار میماند به جا
عارفان را عاقبت ، یا وصل یا هجران و درد
نام عاشقها ولی، با "دار" میماند به جا
|