شناسنامه shenasname.com
|
شناسنامه shenasname.com
حکایت
3630
|
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند . روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود . از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود ، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد . خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند ، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند . زنبور به کندویشان پناه می برد . به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد . خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم . »
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند . سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است . ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد ، از خر عذر خواهی می کند و می گوید : « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم . »
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که : « نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم . »
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند . زنبور با آه و زاری می گوید: «« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم . آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟ »
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید : « می دانم که مرگ حق تو نیست . اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است . »
|
ناشناس
|
|
|
|
شناسنامه shenasname.com
|